آجر...
شاید چند هفته نداشتن هیچگونه نت و ارتباط اینترنتی آدم رو عاصی بکنه. بالاخره زندگی ما آدم های امروزی خواه ناخواه گره خورده به این تکنولوژی بی در و پیکر. اما خوب من از نبودن اینترنت رنج نبردم. بلکه تازه فهمیدم چقدر نیستم. ما آدم ها خیلی ریلکس یا گاهی پر از دغدغه زندگی می کنیم و وقتی یک مکث کوتاه ما رو از یکسری مسائل متوقف می کنه توی دلمون پر میشه از شک و شبهه. خوره ی شک تا ایمانمون هم میرسه.(البته نه اینکه در نبود اینترنت من زندگیم متوقف شد، نه. به طور کلی عرض می کنم. نه که ماشالله در نت غوطه می خوریم همه مون، از اون جهت)
خلاصه که شک می کنیم که داریم قدم هامون رو کجا میزاریم و کجا نمی گذاریم. به قول اون فیلمه شک خوبه اما طولانیش نه!
اول محرمی شیخنا بالای منبرش حرف سنگینی بارمون کرد که هنوزم که هنوزه وقتی صبح به قول خارجی ها wake up میشم فکر میکنم کلماتش روی قلبم سنگینی میکنه.
شاید گفتنش اینجا درست نباشه، اما می گم تا شما هم سنگین بشید و توی این دنیا به سختی قدم بردارید. شیخنا بالای منبر عمامه اش رو محکم تر کرد و گفت: فکر کنید وجودتون یه حوض پر از آبه، حالا یه آجر بردارید و بندازید داخلش، مقداری از آب میریزه بیرون و یه آجر کنج حوضتون جا می گیره. حالا فکر کنید چی میندازید داخل حوض وجودتون و چه چیزی بیرون میریزه و از دست می دید!!
پ.ن: هوای پاییز کم کم داره شروع میشه. چرا اینقدر عاشقانه رقم می خوره این فصل؟
+دلم برای شعر تنگ شده خیلی زیاد...
پاسخی در خور پیچیدگی موی تو نیست
می کشد کار من از فکر تو آخر به جنون
فاضل