خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

رزق های ریز و درشت

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۶ ب.ظ



آدم اگر بخواد کاری رو انجام بده باور کنید از دیوار راست هم می تونه بره بالا، میتونه کارای محیرالعقول بکنه. فقط کافی بخواد و صد البته عشق به اون کار رو داشته باشه. دیروز که پست جمکران و.. رو می نوشتم توی دلم با آقا حرف میزدم. میگفتم ما معتقد نیستیم که تو صاحب ما هستی ما معتقد نیستیم که زمین متلاشی می شد اگر تو نبودی. اگر معتقد بودیم اینقدر حواس پرت نمیشدیم. اینقدر دلمون تنگ خدایی که اینقدر نزدیکمونه نمیشد. توی دلم میخواستم ازش یه چیز بزرگ بخوام. خواستم. یه رزق بزرگ. مثل دختر بچه ها که خرس های بزرگ می بینند و مدام آرزوی داشتنش رو می کنند. گفتم رزق مادی و معنوی من دست خودته. من سرم رو میندازم جلو و تصور می کنم تو جلوی من هستی و راه نشون میدی. امروز صبح به هر دری زدم تا اون چیزی که مدت ها دوست داشتم داشته باشم رو حتما به دست بیارم. با چند تا تلفن و رایزنی خیلی راحت به دستش آوردم. خوشحال بودم. میگفتم چرا اینقدر برای خودم این موضوع رو تبدیل به حسرتش کرده بودم، در حالی که تلاش نمی کردم و در عمق وجودم دست نیافتنی یا دیر یافتنی میدیدمش. یاد دیروز افتادم و حرف هایی که به آقا گفته بودم. گفتم ممنونم بابت این رزق و مطمئنم رزق های بزرگ تری در انتظارم خواهد بود اگر تمام و کمال از تو بخوام و سرم رو بندازم پایین و حتما راه برم. قبول دارید بعضی هامون میریم تو جاده، ولی به جای راه رفتن، فقط می خوابیم. هر از چندگاهی هم سرمون رو میاریم بالا و میگیم چیشده؟ چه خبره؟ توی همین فکرها بودم که زنگ خونه رو زدم. آیفون رو برداشتم ولی کسی جواب نداد. دوباره زنگ زدن. یه بچه ای خیلی درشت گفت سلام خاله بیا نذری آوردم. گفتم صبر کن. رفتم دم در. یهو یه دونه نون اومد جلو. یه پسر تقریبا ده ساله بود و توی یه سینی خیلی قشنگ نون لواش تا کرده گذاشته بود. خیلییییی خوشحال شدم . انگار دنیارو بهم دادن. تشکر کردم. نون رو قشنگ تا کردم و توی یه نایلون دیگه نگه داشتم تا طول هفته کم کم بخوریم. به این فکر کردم که خیلی ها هستند نون خیرات می کنند اما تا اونجایی که من دیدم میرن نونوایی و نونوا میگن مثلا اینقدر نون رو پولشو ما میدیم برای نذری. یا مثلا چند تنور رو ما تقبل می کنیم. ولی تا حالا برام پیش نیومده بود که نون رو بیارن دم خونه :) یه رزق کوچیک اما دلشاد کننده. تشکر کردم از کسی که اختیار دار ماست.









پ.ن: شاید پستم سر و ته نداشته باشه. ولی اینجا نوشتم تا یه روزی برای خودم یادآوری بشه :)




+شب جمعه ای یادی کنیم از ارباب

خیلی مداحی دوست داشتنیه. گرفتارشم چند وقته :)




موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۳
احلام

نظرات  (۴)

۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۳ صهــ ـبـا
بقول شوهرم یه نشونه کوچیک از یه خدای بزرگ...

چه شعر خوب و لحن آروم و نازی داشت مداحی... روزمو ساختین بانو...
پاسخ:
خدا روزتو بسازه خواهر :)

برقرار باشی جانا
۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۱ پلڪــــ شیشـہ اے
چه کار باحالی. نذرشون قبول باشه.

من یه وقتایی که یه طلبی دارم از خدا که میدونم واسش تلاشی نداشتم، اصلا می ترسم به زبون بیارمش. پشیمون میشم و میگم هر موقع یه قدم بر داشتی بعد ...
پاسخ:
:) خوب میتونی بخواهی و طلب کنی، تا خدا درستش کنه و راه های مختلفم جلو پات بزاره
من هر کار نکردمم از خدا می خوام :)
عاقبتت ختم به خیر ان شاءالله
پاسخ:
دنیا و عقبایت به خیر عزیزم
۱۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۰۴ صهــ ـبـا
یه دوست جانی دارم بهم میگفت «جانان»! فقطم به من میگفت
یه بار یکی دیگه از دوستامون که شنید ، حسودیش شد. گفت مگه تو جا نونی (جانونی = ظرف نگهداری نون) که بهت میگه جانان؟ [خنده]
از اونروز دیگه نگفت. اصلا از ذهنم پریده بود. شما که بهم میگین جانا هی یادش میوفتم.
پاسخ:
عزیزم :)
من خیلی کلمه جانان رو دوست دارم خودم

عیب نداره عوضش من میگم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">