خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

هیچ کس نفهمد

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ق.ظ


صاحبا

خیال من را به حضور برسان

که سخت بیمارم








پ.ن: عیدتان مبارک :)








حاشیه کمرنگ تر از متن:

گاهی فکر میکنم با شاعری ژولیده و نازک طبع هیچ فرقی نمی کنم! همه خوشحال می شوند و من دل در گرو غمی می بندم که هیچ کس آن را نمی بیند.

شاید باید خوشحال باشم که داستانم مقام آورده است. ولی وقتی از روی سن پایین آمدم، غمی عجیب توی دلم سوسو می زد...

بگذریم....



+بنر تبریک هایتان را می پذیریم، آوردن کادو الزامی است :))))



موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۲
احلام

نظرات  (۸)

باعث افتخار و خوشحالی ماست که در چنین روز مبارکی این خبر خوش را بشنویم.

واقعاً تبریک میگم خدمت شما. کادوی ناقابل ما هم آرزوی خوشبختی و موفقیت شماست.

بعداٌ داستانش را بنویسید تا بخوانیم. خواندن دارد داستانی که مقام آورده است.


پاسخ:
ممنون و سپاس

کادویتان قبول ولی باید خانوادگی تقبل کنید، همراه با تاوان عزیز و علی الخصوص 2 قلو های فنگلی
داستانش را اینجا خوانده اید البته :)
۰۲ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۴۳ سید محمد رضی زاده
سلام و رحمت و نور
عرض تبریک
عیدتان هم مبارک باشد ان شاءلله
پاسخ:
سلام
سپاس
عید شما نیز مبارک
جم کن بینیم بابا
چه کلاسی هم میذاره با غم
برو خودتو درس کن
یبار دیگه بگی قلمم ال و بل میکشمت
مبارکتم باشه
واسه برگشتن از تصمیمش تا اجرا پنج دقیقه هم نشد
احتمال پشیمونیم زیاده
پاسخ:
نمی خوام جم کنم، ولی شاید جمع کردم
کلاسشو تقدیم میکنم به خودت، والاع

قلمم ال و بل
قلمم ال و بل
قلمم ال و بل
قلمم ال و بل
.........

کجایی ببینی....
حالا من رفتم اومدی واسه خودت وبلاگتو راه انداختی؟ بالاخره من تو رو می بینم دیگه
سلام
مبارک باشه مقام آوریتون

البته این بنر دومیه که براتون میزنم اولی رو باد زد پاره کرد مجبور شدیم یکی دیگه بنویسیم

کدوم داستان بوده؟

چون داستانهاتون درباره شهداست خوبه نخونده دعا کنم سرنوشت نقش اول داستان نصیبتون بشه
اینم کادو
پاسخ:
سلام
ممنون

یک چندتایی از داستانک های عاشقانه های ناارام، با کمی تغییر و این ها!

عجب کادویی واقعا!

۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰ انــــــ ـار
سلاااااااااااااام بر احلام عزیز

مبارکه خواهر.
می بینم که تبریز گردی هم کردی با فاطمه جون.
فاطمه را دیدی چه دختر نازیه.
از شما برام تعریف کرد حسابی.
پاسخ:
سلاااام بر انار

ممنون جانا
بعله بعله جای شما خالی، با فاطمه خانوم هم چرخی زدیم دیار تبریز رو...
سلام. 
نمیدونم چرا 
ولی خوبه که اون لحظه این حس رو داشتید.

زمونه عوض شده؟کادو و شیرینی رو باید شما بدید!
پاسخ:
سلام 

زمونه عوض نشده، روش ملوکانه حضرت احلام است :)
قلمت پر نور و پربرکت
پاسخ:
ممنون
دل شما پرنور باد
اینجا می نویسم شاید بیاید و بخواند این کامنت رو.

برای اون کسی نوشم که در و پنجرۀ وبلاگش رو به روی همه بسته و حتی یک روزنۀ کوچیک هم باز نگذاشته. موندم چه جوری نفس می کشد اون تو ؟!!
پاسخ:
:)

بیاید و بخواند...
حالا خودش این روزها به محضر احلام میرسد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">