بر لب
با هر هراس و هول و ولایی است خودم را به آستانه ی تو می رسانم. خون کنج لبم را پاک می کنم. لجن های پایم را نگاه می کنم که دارد شره می کند. خجالت می کشم. از دور تو را می بینم که آرام نشسته ای و لبخند پیچیده ای بر لب داری. دیر نرسیده ام اما وضع و اوضاعم برای داخل شدن هیچ خوب نیست. آینه ای نیست تا صورت درب و داغانم را نگاه کنم. دوباره دستی به صورتم می کشم، زخم ها دست بردار نیستند از خون ریزی. کبودی های بدنم را زیر لباس پنهان می کنم تا نبینی چه بلایی سر خودم آورده ام. پشت در می نشینم و های های گریه می کنم. مرا با این وضع راهی به بارگاه تو نیست. اشک ها با خون ها توی دستم می غلتند. بوی عجیبی حس می کنم. پشت سرم را نگاه می کنم، تو ایستاده ای به قامت زیبارویی که نظیری در عالم ندارد. شانه ام را فشار می دهی و اذن می دهی به داخل شدن. خواسته ای مانع از ورودم می شود. در دلم خواسته ام را بلند فریاد می زنم. می دانم اگر به زمزمه هم در دلم حرف بزنم می شنوی چه برسد به فریاد! آغوش باز می کنی، آب می شوم در گرمای آغوشت. چکه می کنم در رمضانت...
پ.ن: آخرین نفس های شعبان است و امشب ما حلول می کنیم در رمضان و شاید این رمضان است که حلول می کند در ما! هر حال و حالتی داریم بالاخره به این ضیافت دعوت شده ایم. می دانم به قدر اخلاصمان روزی خواهیم خورد. اما همین نفس کشیدن در رمضان هم خود عظیم است..
+ حلال کنید احلام را اگر کلامی و نگاهی و سخنی و.. به خطا به کار برده و دل از شما رنجانده