خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ تنیده

شاه نشین چشم من، تکیه گه خیال توست

خیالِ  تنیده

بسم الله



خیالی خودکامه
در هم تنیده بالا می رود
تا به وصال برسد...




پیوندها

تبادل کتاب :)

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ب.ظ

بسم الله



دیروز خیلی اتفاقی شایدم غیر اتفاقی با رفیق شفیقی قدیمی رفته بودیم مرکز تبادل کتاب. همان که در چهارراه ولیعصر است. من که پیشترها ماجرایش را شنیده بودم اما خوب از نزدیک ناظر قضیه نبودم. وقتی وارد مرکز تبادل کتاب می شی بوی کتاب آدم رو کیفور می کنه. آن هم بوی ورق های قدیمی که من رو یاد یک کتابخانه ای تخصصی می انداخت که یادآوریش هم برام لذت بخشه. البته نه من و نه رفیق شفیق هیچ کتابی نیاورده بودیم و البته مثل همیشه هم جیبمان خالی بود، البته کارت بانکی رفیق فکر می کنم پر بودها! :)

خلاصه چرخی توی مرکز زدیم و من بیشتر از اینکه به کتاب ها نگاه کنم رفته بودم بالای منبر و روضه ی کتاب می خواندم. البته کتابی هم خواستم که شکر خدا موجود نبود تا کارت  دوستم از سرش کمی کم شود.

از قفسه های زیاد آن جا خوشم آمد، قفسه هایی مملو از کتاب تا جایی که نظم دادن به بعضی قفسه ها به علت تعداد زیاد کتاب ها میسر نشده بود و به قولی درهم چپانده شده بودند. :)

قضیه از این قرار است که تعدادی کتاب که خوانده ای یا دیگر برایت قابل استفاده نیست میاوری آنجا و بعد از کارشناسی قیمتی رویش گذاشته می شود. تا به فروش برسد. (که قطعا قیمت یا کم می افتد یا اگر نایاب باشد بیش تر)

 و یا اگر کتابی هم ندارید برای فروش، می توانید کتاب بخرید با قیمتی پایین تر از بازار!

و چیز دیگری که مورد توجه بود، این بود که می توانستی کتابی را برداری و همانجا شروع کنی به خواندن و باز هم به قفسه برگردانی.

در اولین نظر غیر کارشناسی بنده این میشد که یک کتاب دست دوم فروشی باکلاس است :)

فکر میکنم ایده ی خوبی بود بشرطها و شروطها! بشرط اینکه این کار، فرهنگی اداره شود و به آن مثل قضایای دیگر سیاست و اقتصاد (چشم طمع و از این قضایا) را وارد نکنیم تا آخرش به طرز مفتضحی ازش یاد کنیم. خواهشا راجع به کتاب فرهنگ بسازیم نه صرفا پیاده سازی یکسری طرح های ناقص! ببینیم و تعریف کنیم..










پ.ن: چند وقت پیش یک بنده خدایی بود رفته بود روسیه، مسکو. از مکان های مختلف که مردمانش به وفور در حال کتاب خواندن بودند عکس انداخته بود. من جمله مترو، در آن ازدحام جمعیت مترو یک نفرشان فقط داشت به گوشی اش نگاه می کرد. تعداد قابل توجهی هم کتاب دستشان بود. من هم دیروز توی مترو وسوسه شده بودم که عکسی بگیرم (به خاطر شئونات اخلاقی نمی شد، اینقدر وضع حجاب فوق العاده است در واگن خانم ها، خیلی زیاااااد) از ده نفر، نه نفرشان سرشان در گوشی بود. به مدد آویزان بودن بنده از میله قابل مشاهده بود که تعداد هفت نفر از آن نه نفر هم مشغول بازی بودند، حتی بازی پو :\ ،  البته یک نفر هم داشت کتاب درسی می خواند، بعد از پنج دقیقه دیدم جذب گوشی اش شد و تا آخر مسیر کتاب بسته و گوشی باز شد! یعنی خودم را از همان میله حلق آویز می کردم به حق بود و جا داشت! حالا نمی گم همه کتاب بخونیم، ولی محض رضای خدا کم از ماسماسک استفاده کنیم.







+ یه اتفاق کتابی دیگه هم افتاده برام، بعدا مفصل می گم :)





* آدرس این مرکز تبادل کتاب: چهارراه ولیعصر، ابتدای مظفر شمالی (همونجا که سنگ فرش شده. گلخونه هم داره این مرکز تبادل کتاب، جالب بود و غیره و غیره)




موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۵
احلام

نظرات  (۸)

مسیله مترو و کتاب خوانی را فردی باید جا انداخت.یعنی مثلا شما که میروید توی مترو همیشه یک کتاب باز کنید و شروع کنید به خواندن.به دوستانتان هم پیشنهاد همچین کاری را بدهید.بعد بقیه مردم شما و دوستانتان را میبینند.بعد یکهو بعد چند سال میبینیم که همه توی مترو کتاب دستشونه.
البته اگر توی مترو جای نشستن باشد :))
پاسخ:
بله از این کارها می کنیم، حتی در همان حالت آویزان از میله هم خوانده ام!
البته بنده در هر وسیله نقلیه ای دچار سردرد میشم اگر چیزی بخونم، به غیر از مترو!
بالاخره فرهنگ یک جامعه توسط مردمانش ساخته میشه، باید توجه کنیم..

کاش می نوشتی برامون که توی اون مرکز، بازار خرید داغ تر است یا بازار فروش و یا بازار مبادله و معاوضه؟!
پاسخ:
راستش بعد از صلاه ظهر که دور از جونمون سگ از خونه بیرون نمیومد رسیدیم آنجا، کلا هیچ کس نبود، یعنی در کوی و برزن هم کسی نبود!
ولی خوب معلوم بود که خرید انگار طرافدار بیشتری داشت، چون ارزون تر میوفته! و خوب فروش منوط به خریدار است، که کتاب به فروش برسه یه نه!
البته یکسری کتاب ها هم معلوم بود خریداری هیچوقت نخواهند داشت...
۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۳ ...:: بخاری ::...
تکخوری مشخصه تهرانی هاست عزیزم. من قبلنم اینو بهت باید گفته باشم احتمالا.
پاسخ:
فکر می کنم شهرهای دیگه هم داشته باشند!
همانجا چند تا بسته کتاب از شهرهای مختلف براشون ارسال کرده بودند!

والا اگه تک خوریه، ما همچینم استفاده نمی کنیم! خیلی دلت نسوزه...
چقدر جالب
اما این سال های اخیر وضع کار فرهنگی برای کتاب خیلی بهتر شده به نظرم.باز شکرش باقی ست
پاسخ:
آره یک کارایی می کنن! ولی خوب مثلا امداد بعد از سقوطه!
جامعه ما کتابخوان نیست، یعنی مغزش نیست! 
برای ما که تا زمان انقلاب درصد کثیری بی سواد بودند، این بازه زمانی پس از انقلاب به نظرم کمی ناقص رشد کرد علم و فرهنگ کتاب و..و الان اون رشد ناقص رسیده به تحول و مجازآبادها!
ای بابا داره روضه شروع میشه...
بی خیال
برای اولین بود که میشنیدم همچین جایی هست.
جالبه.
حقیقت اینه که از وقتی شبکه های اجتماعی آمدند و شدند سبک زندگی
حال کتاب خوانی هم رفت.
قبل تلگرام و اینستاگرام وقتی که وبلتگ نویس محض بودم خیلی کتاب میخواندم خیلی
اما بعدتر که این بلایای غیر طبیعی آمدند خیلی کمتر می خوانم خیلی.
برسد روزی که آزاد شویم
پاسخ:
بله متاسفانه
همه دچار شدیم!
باید درست مصرف کردن را یاد بگیریم..
نه صرفا ترک ولی باید برگردیم به روال عادی زیستن!
۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۴ سید محمد رضی زاده
تا مملکت تلگرام و اینستاگرام و پو و پوکمون گو و کلش آف کلنز دارد حقیقتا چه نیازی به کتاب هست..!
پاسخ:
مغزی آکبند در اختیار اسباب بازی هایی که برایمان ساخته اند..
برای جهان سومی ها..

چقدر لذت بخش این کتاب خوانی اگر گوشی بگذاره
پاسخ:
باید برنامه ریخت..
سلام
یکبار توفیق شد و دوست جان را بردیم که اقای امیرخانی بودن اما به قفسه ها سرنردیم
بار دومی که رفتیم من کارت نداشتم و دوستمان کارتشون پر پول :)
از تبادل که چیزی نگرفتیم ولی کنارش یه کتابفروشی بود با یه آقای پیر مهربون + کتابای خوب چاپ قدیم نو! .. خلاصه ماهم مغازشونو خالی کردیم D :

+ولی در کل تبادل جای خوبیست ؛ )
پاسخ:
سلام

تا باشد کتاب باشد و دنیای کتاب :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">