ششمین پرده ی شب جمعه
پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ
پرده را کنار می زنم. بوی عطر تند یک زن عراقی که محکم به من می خورد اولین بویی است که به مشامم می رسد. به کناری خیز برمی دارم. اینجا خلوت تر از خلوت است. چند زن لبنانی با صدای مردی که از سمت مردها می آید گریه می کنند. چادر روی سر می کشم و به جمعشان اضافه می شود. یکی در میان کلمات عربی را می شناسم اما می فهمم قصه ی علی اصغر است. دلم می لرزد. رواست زیر قبه ی حسین روضه ی علی اصغر خواند؟ رواست از پس و پیش شدن قدم های ارباب به سمت خیمه ها و میدان گفت؟
این روزها دست و دلم می لرزد
موج روی موج
غرق شدن که شاخ و دم ندارد
تو را نیاز دارم
سفینه النجاة
بی ربط نوشت: گاهی از اینکه دنیا با تصورات زیبای آدم پیش نمی رود باید مُرد. بیخیال تمام عقل هایی که می گویند خوب دنیا همین است، تو زیادی در هپروت هستی! اما خدایا اگر همه چیز قرار است اینقدر روی پست داشته باشد. چرا این خیال ها و تصورات زیبا را آفریدی؟
* ممنون از تمام کامنت هایی که برای پست قبل دادید. دعا کنید.
۹۵/۰۷/۲۹
یا حسین.............