بیست و دومین پرده شب جمعه
چشم هایم باز است ولی خیالم دست خودم نیست. خیال می کنم خانه ی آقاجان هستم.
دنبال مشخصه ای می گردم که ببینم ساعت چند است. خانه ی آقاجان نیست، توی
هتل روی تخت، انگار مرده باشم. دارد نماز می خواند. پنجره ها حکایت از
تاریکی هوا می کنند. می خواهم بلند بشوم ولی چیزی توی سرم مرا می کوباند
روی تخت. سعی می کنم روی چیزی متمرکز شوم تا از این حال بیرون بیایم و چه
چیز بهتر از نماز او. نمازش که تمام می شود از نگاه و رنگ زردم می فهمد که
حالم نرمال نیست. دستی به پیشانی می گذارد و می بیند که تب ندارم. فقط درد
سرم توی گلویم سُر خورده است. بلندم می کند و می گوید برویم دکتر. دست جلوی
دهانم می گیرم. بوی زردابه های معده ام را می شنوم. بلند می شود و لگنی از
داخل دستشویی میاورد. تمام خواب را عق می زنم. خوابی که پر بود از جن و
پری! آمده بودند شکم بدرند و ببرند.
اصرار می کند ولی سرحالتر از او هستم که بخواهم بگویم چشم. رگ های روی گونه ام باز قرمز شده اند. توی آینه ظاهر می شود و می گوید باز لپ گلی شده ای. چادرم روی زمین کشیده می شود. چادر های اینجا به قد و قواره من نیست و هر چه میخرم باید کوتاه کنم.
می بینم که خسته شده. ولی نمی توانم از راه رفتن در بین الحرمین دست بردارم. دعا می کنم که امشب تمام نشود. دلبری های ارباب حسابی مستم کرده است. می ترسم که خواب باشم. دستش را فشار می دهم. فکر می کند جایی در وجودم درد می کند. می گوید بنشینیم. چفیه اش می رود روی سنگ های بین الحرمین تا من بنشینم. من سمت حرم حسین و او سمت حرم عباس...
بیرون ز تو نیست آنچه میخواسته ام
فهرست تمام آرزوهای منی ...
+ لیله الرغایب و شب جمعه و کربلای حسین
پ.ن: ادامه پرده قبل